پرنیان و پانیاپرنیان و پانیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

پروانه های زیبا پرنیان و پانیا

بيست و دو ماهگيتون مبارک

باورش سخت است اما بیست و دو ماه شیرین سپری شد و مادر هر بار که در ذهن خود فلش بکی به عقب میزند با افتخار تمام خود را صاحب دو فرشته نازنین می داند و می پندارد که اندک اندک در آستانه نزدیک شدن به دومین سالروز میلاد گلهای همیشه بهارش باید به استقبال از روزهای نو بشتابد و خویش را برای مادرانگی های تازه آماده کند و این یعنی عاشقی...! این روزها با حیرت تمام از بالندگی و نبوغ ذهنی و فهمیده تر شدن لحظه به لحظه عزیزترینهایم انگشت حیرت به دهان می گیرم و هربار با خود می اندیشم که چگونه ممکن است اینچنین ....؟؟؟!!! روزها در پی هم سپری می شوند و زمان بی آنکه اجازه دهد چیزی از سپری شدنش بفهمیم ما را در خویش و روزمرگی هایمان غرقه می سازد و با خود به جل...
21 دی 1393
2370 21 10 ادامه مطلب

بیست و یک ماهگیتون مبارک

فندق کوچولوهای مامان، نخودچی های خوشمزه من، نبات خانما، نفس خانما، فنچولکهای زندگیمون 21 ماهه شدن. این روزها عجیب طراوت و شادمانگی از در و دیوار خانه مان می بارد و فریادهای کودکانه دلبرکان نازنین و عزیزم روح زندگی مان را صیقل میدهد. هر روز بالندگی و قد کشیدنتان ذوق مادرانه ای بس شیرین در جان من می ریزد و حس مادر بودن را در من قوت می بخشد. لذت عاشقی، بودن و زندگی در کنار پرنده های کوچک خوشبختی ام 630 روز زیبا، 630 طلوع دل انگیزدر سپیده دم، 630غروب زیبا در افق را برایمان رقم زد. دریغا که در پس این 630 روز شیرین برفین و بارانی و بهاری و داغ نقره گون شکرانه ای به هیبت مهربانی و لطف خالقش نداشتم که تقدیمش کنم. و ندانستم که این دو هدیه و نعمت بزر...
19 آذر 1393
2899 25 11 ادامه مطلب

بیست ماهگیتون مبارک

شیرین کاری های این روزهای دوقلوهای من مامان: نفس مامان کیه؟ پرنیان و پانیا: با اشاره دست و صدای رسا هر کی خودشو نشونه می گیره و میگه اینااااااااااا مامان: عشق مامان کیه؟ پرنیان و پانیا: اینااااااااااااااا با شنیدن صدای اذان یا موقع خوندن نماز توسط بقیه یه صلوات جانانه و ناز می فرستین البته با کمی تحریف! الا ممه ممد امممممد (با آهنگ صلوات)   مامان جونو چندتا دوس داری پانیا؟ پانیا نازدونه دستای کوچولوشو به وسعت شونه های ظریفش باز می کنه و با همه وجودش بزرگی دوس داشتنشو نشون میده. من فدای تو بشم کلوچه خوشمزه مامان   این روزا سعی م...
19 آبان 1393
1601 29 11 ادامه مطلب

روزهای دلتنگی

تو این ماه باباجون امیر واسه چند روز به مونیخ سفر کرد. اونجا یه همایش بزرگ جهانی بوده که فقط تعداد انگشت شماری از ایران دعوت شده بودن و خدارو شکر باباجون هم یکی از اونا بوده. بعد این سفر هم یکی دیگه از شرکت های بزرگ دنیا که اسپانسر تیم فوتبال دورتموند هم هست باباجونو به همراه چند نفر از بزرگان به یه سمینار و بازدید از کارخونه و نمایش تجهیزاتش دعوت کرده که قراره تو هانوفر و فرانکفورت برگزار شه. ما به باباجون امیر افتخار می کنیم و از خدای مهربون براش سلامتی و موفقیت های روزافزون طلب می کنیم. خلاصه درست فردای روزی که باباجون رفت مامان با یه صحنه فوق العاده احساسی روبه رو شد. نقل داستان از زبون مامان زهره: من در حال درست کردن غذا تو...
30 مهر 1393

نوزده ماهگیتون مبارک

عروسكهاي قشنگ خانه مان بودنتان حال و هواي متفاوتي به زندگيمان بخشيده است. حالا ديگر هر روز صبح با باز کردن چشمان زیبایتان به روی دنیا چشمانم را به آسمان خدا می دوزم و دست شکر به سوی او بالا میبرم. چه لذتي دارد خوردن صبحانه و ناهار شام چهار نفري در يك روز تعطيل با غذاهاي خوشمزه مامان پز در كنار دلبركان پري رويم كه لذت ملچ مولوچشان به من حس خوب بهترين سر آشپز دنيا را مي دهد. پرنيان پري روي نازدونه ام هر بار كه بوي قرمه سبزي خوش آب  و رنگ مامان به مشامش مي رسد از خواهر نازنينش گوي سبقت را مي گيرد و در چشم به هم زدني ظرف غذايش را خالي تر از خالي تحويل ميدهد. اين روزها گذراندن اوقات در كنار دو وروجك پر شور و نشاط كه در فضاي خانه م...
19 مهر 1393

هجده ماهگیتون مبارک

عزيزدردونه هاي شرينم روزهاي تب دار و داغ تابستون داره به سرعت ميگذره و آفتاب فروزنده تابستوني داره از همين حالا جاش رو به نسيم خنك و سرماي نه چندان خوشايند پاييز ميده. اين روزها وقتي كنار بستر خواب و آرامش نيم روزيتان مي نشينم و آروم آروم بدن بلوري و نرمتون رو نوازش ميكنم به گذشته هاي نه چندان دور فرو مي رم. روزهايي كه شما نرم نرمك در وجود من رشد مي كرديد و جان ميگرفتيد. نفستان به نفسم بند بود و من غرقه در حس ملكوتي مادر شدن روشنايي، نورانيت و عظمت را در خالقتان لمس مي كردم و عاشقانه او را ميخواندم تا آرام جانم باشد و تسكين سختي هاي آن روزهايم. اگر چه آن روزها تمام شده اند اما طعم شیرين مادر شدن را به من هديه دادند و حلاوت شرين ترين لحظه عم...
24 شهريور 1393

هفده ماهگيتون مبارك

هر روز كه مي گذره شما بزرگتر ميشين و چيزاي جديدي ياد ميگيرين و درك و فهمتون بيشتر ميشه و من خداي بزرگ رو با همه وجودم شكر ميكنم. دختراي مامان واقعا آروم و حرف گوش كن هستند. هر كاري ازشون ميخوام انجام ميدن.  مثلا وقتي ازتون ميخوام كنترل تي وي، تبلت، لباس،‌ ظرف يا هر چيز ديگه رو بيارين بدو بدو انجامش ميدين. عاشق باب اسفنجي و ليتل پوني هستين.  وقتي باب اسفنجي تموم ميشه با ناراحتي فرياد ميزنين باب،‌باب. يه چيز جالب اينكه لباساي من و بابا جون و حتي همديگه رو خوب ميشناسين. خاله مريم ميگفت يه روز كه داشته لباساي ما رو تا ميكرده هر كدومتون لباساي بابا رو برميداشتين و به خاله نشون ميدادين ميگفتين بابا بابا يعني مال بابا...
26 مرداد 1393