پرنیان و پانیاپرنیان و پانیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

پروانه های زیبا پرنیان و پانیا

شش ماهگيتون مبارك

بزنم به تخته اين ماه خيلي پر انرژي و پر جنب و جوش شدين. كم كم دارين به وجود هم پي مي برين و از با هم بودنتون لذت مي برين. بعضي وقتها واسه هواخوري مي برمتون روي بالكن. شما هم كلي آفتاب مي گيرين و از اون بالا حيات پر درخت و حوضچه ماهي ها رو كه مي بينين كلي ذوق ميزنين. يه بار كه تو اين ماه شما رو روبروي هم گذاشتم كلي به هم خيره شده بودين و با زبون خودتون با هم حرف ميزدين و ميخنديدين. من و باباجون هم بدو بدو اومديم يواشكي ازتون فيلم گرفتيم و بعدش هم يه دل سير خورديمتون. گيييييييخ، خخخخخخخ، دي، ااااااا، دددددد، م م ي،‌نانا اينا كلماتيه كه تو اين روزا ازتون زياد مي شنوم.       ...
20 شهريور 1392

دختراي نازم روزتون مبارك

دختر كه باشي همه چيز لطيف مي شود و شيرين! دختر كه باشي حتي تمام گلهاي ياس عالم براي گردن آويزت كم مي آيد! دختر كه باشي چين هاي نقش نقش دامنت دل پدر و مادر بي تابت را آب مي كند و با هر گام عشوه در جان آنها مي ريزد.   مامي زهره     دختر كه باشي همه چيز لطيف مي شود و شيرين! دختر كه باشي حتي تمام گلهاي ياس عالم براي گردن آويزت كم مي آيد! دختر كه باشي چين هاي نقش نقش دامنت دل پدر و مادر بي تابت را آب مي كند و با هر گام عشوه در جان آنها مي ريزد. دختر كه باشي با هر قدمت بوي گل مريم به پا مي شود! دختر كه باشي چه زيبا مي درخشي در ميان لباس بلورين و رنگ رنگ ساتن و ابريشم و حرير. دخ...
15 شهريور 1392

اولين غذاي كمكي

بالاخره انتظار به سر رسيد و مامي كلي خوشحاله كه ني ني هاش واسه خودشون خانم شدن و ميتونن غذاي كمكي بخورن و اينقدر به شير مامانشون وابسته نباشن.   بله به توصيه آقاي دكتر ديگه ميشه كم كم دادن اولين غذاي كمكي و شروع كرد. امروز شما پنج ماه و بيست روزتونه و قراره اولين تجربه غذا خوردنو با قاشق كسب كنين.   اینم وسایل آشپزی دلبندان من برای سرو اولین غذای کمکی....                     اولين غذاي كمكيتون يه فرني خوشمزه بود كه با شير مامان درست شده بود. خيلي بامزه خوردينش. خودتون قاشق و از دستم گرفتين كه مستقل ب...
10 شهريور 1392

پنج ماهگيتون مبارك

سلام عسلاي مامان توي اين ماه ياد گرفتين صداهاي بامزه درآرين اونم از ته گلو.                     پرنيان خسته بعد كلي گردش و تفريح. بخورمت ماماني كه انقدر ناز خوابيدي هرچي نگات مي كنم سير نمي شم. دوس دارم تا صبح بشينم و نگات كنم فرشته نازم.   اين روزا خيلي عاشق بازي و كارتونهاي رنگارنگ آيپد شدين. انيميشن حسني نگو يه دسته گل، يه روزي يه آقا خرگوشه، الفباي بارني و بي بي انيشتن رو خيلي دوست دارين و يه جوري با علاقه نگاه مي كنين كه آدم فكرميكنه واقعا همه رو مي فهمين!  ...
20 مرداد 1392

چهار ماهگيتون مبارك

تو اين ماه خيلي كارا ياد گرفتين عزيزاي مامان. مثلا پاهاتون و بيارين بالا، غلت بزنين و خطرناك بشين مامان جون هم از استرس يه لحظه نميتونه تنهاتون بذاره. با غريبه ها عليرغم حفظ احترام و لبخندي زيبا از راه دور با حفظ فاصله استاندارد مشكلي ندارين ولي همين كه بخوان نزديكتون شن خدا ميدونه چه جوري لب مي چينين و ميزنين زير گريه. اينم از باهوش بودنتونه ديگه......         ديگه دل پيچه هاتون كاملا خوب شده و اذيت نمي شين خدارو شكر كه ديگه خوب شدين. اين روزا عادت كردين هر چيو  كه دستتون ميرسه با حرص تو دهنتون مي كنين، بميرم من كه لثه هاتون انقدر اذيتتون ميكنه       &nbs...
21 تير 1392

سه ماهگیتون مبارک

نفسای مامان خوشگل خانما عسل خانما فرشته های کوچولوی من بالاخره 3 ماهه شدين.  بزنم به تخته همه چی تون خوب و اوکی شده از خوابیدن گرفته تا خوردن و بازی و پیشرفت های فیزیکی و بلا شدنتون. عاشق نشستن هستین آخه مامانی فكر نميكنين يه كم زوده! فوق العاده باهوش و تیزبین و زبل هستین (ماشالا)   نفسای مامان خوشگل خانما عسل خانما فرشته های کوچولوی من بالاخره 3 ماهه شدين.  بزنم به تخته همه چی تون خوب و اوکی شده از خوابیدن گرفته تا خوردن و بازی و پیشرفت های فیزیکی و بلا شدنتون. عاشق نشستن هستین آخه مامانی فكر نميكنين يه كم زوده! فوق العاده باهوش و تیزبین و زبل هستین (ماشالا) یه چیزایی میگین مثل آغو، قا و ذوق زدن های شیرینتون که د...
21 خرداد 1392

عكس هاي آتليه دوماهگي

بالاخره پس از كلي انتظار عكسهاي آتليه تون آماده شد. البته بايد به يه چيزي اعتراف كنم اونم اينكه عكس گرفتن از هردوتون كنار هم و  آماده بودن دوتايي تون تو يه لحظه واقعا كار سختي بود و همين موضوع باعث شد كه خانم عكاس نتونه از خيلي آپشن ها و دكوراي قشنگ استوديو براتون استفاده كنه . ما هم اصلا دوس نداشتيم شمارو اذيت كنيم فقط خواستيم چندتا عكس ساده به يادگار ازتون بگيريم تا ايشالا يه كم بزرگتر شين.  اينم بگم كه همين چندتا عكسو به سختي و با تلاش من و باباجون و ماماني و خاله براي هماهنگ كردنتون با دوتا ساك بزرگ از لوازم بازي و سرگرمي و تغذيه ازتون گرفتيم. آخه پانيا جون مدام گريه مي كرد و حوصله نداشت و پرنيان جون همش خواب بود يا مثلا يكي ت...
4 خرداد 1392