بيست و دو ماهگيتون مبارک
باورش سخت است اما بیست و دو ماه شیرین سپری شد و مادر هر بار که در ذهن خود فلش بکی به عقب میزند با افتخار تمام خود را صاحب دو فرشته نازنین می داند و می پندارد که اندک اندک در آستانه نزدیک شدن به دومین سالروز میلاد گلهای همیشه بهارش باید به استقبال از روزهای نو بشتابد و خویش را برای مادرانگی های تازه آماده کند و این یعنی عاشقی...! این روزها با حیرت تمام از بالندگی و نبوغ ذهنی و فهمیده تر شدن لحظه به لحظه عزیزترینهایم انگشت حیرت به دهان می گیرم و هربار با خود می اندیشم که چگونه ممکن است اینچنین ....؟؟؟!!!
روزها در پی هم سپری می شوند و زمان بی آنکه اجازه دهد چیزی از سپری شدنش بفهمیم ما را در خویش و روزمرگی هایمان غرقه می سازد و با خود به جلو می برد. روزانه های شیرین این روزها با دو قندک شیرینم پر است از لبخند دل نشین و زندگی بخششان، هر صبح گاه که منتظر بیدار شدنشان می نشینم و دیری نمی پاید که فضای خانه پر می شود از هیاهو و بازی و نشاط کودکی شان آن هم زمانی که مادر هنوز در حال آماده ساری صبحانه و چیدن کاسه خامه و عسل و پوست گرفتن تخم مرغ های خوشرنگ و آراستن آنها به شکل های کودک نواز انگری برد وباب اسفنجی و آقا گاو ه و خروس همسایه است. و لحظاتی بعد چشم مادر به جمال دو کالسکه زیبا روشن می شود که نوه هایش در آن لمیده اند و آماده گردش با مادرهایشان هستند و فریاد کودکی پرنیان من که مرا به استقبال صبحگاهی از نی نی خود دعوت می کند و بای بای شیرین پانیا که با فرزندش به پیاده روی می روند و قند در دل من مادر آب می کند. من هم در حال چیدن سینی صبحانه میروم که کودکانم را، امیدهای زندگی ام را، ضربان هستی بخش حیاتم را به صبحانه ای نیرو بخش دعوت کنم و بانوشیدن اولین جرعه از ابمیوه های مامان ساز فصلی، جانم آرام میگیرد. و پس از آن، نوگلان طناز و پری روی مادر ساعتی را به مادرانگی با دلبندانشان و بازی و جامپینگ و حل پازل در اتاق خود می گذرانند. و من خوب میدانم که پیشتر باید برای ساعتی بعد و وعده ای بعد آماده باشم. نیمروز خانه ما همراه است با استراحت و بازی و آموزش و خرید و البته تفریح، حال در قالب یک پیاده روی ساده، سرک کشیدن به غرفه های کتاب و آموزش فروشگاه های کتاب کودک، هیاهو و بازی در یک فضای سبز یا شهربازی و یا کیدز کلاب، خریدهای گاه و بیگاه خانوادگی و یا رفتن به مراسم و میهمانی های دوستان و اقوام. و در این میان مادر هر چند وقتی بساط درست کردن کیک و کوکی و شیرینی های دلخواه خانواده را نیز به پا می کند و دلبرکان نازنین خود را به همکاری فرا میخواند و در این میان با همکاری خاله مریم (پرستار مهربون عزیزکانم) سری هم به کتاب و مقاله و راست و ریس کردن برنامه های روز بعد می زند. عصرهای زمستانی و گرم خانه ما ساعت خوبی برای آموزش و یادگیری و رویارویی با واژگان جدید فارسی و انگلیسی و مهارت در بازی و خلاقیت و کاردستی سازی و نقاشی و موسیقی است. و این بخش بسیار مورد استقبال دلبرکانم واقع می شود. و طولی نمی کشد که پدر خانواده با دستانی پر از خریدهای جورواجور از راه میرسد و فریاد شادمانی دلبندان نباتم که دست در دست هم با شادی طول سالن تا ورودی را با سرعت هر چه تمام برای پریدن در آغوش پدر مهربان می دوند همه خانه را پر میکند و کشمکش بر سر مالکیت کیسه های رنگارنگ خرید و آوردن آنها به آشپزخانه و سرک کشدن به محتوای آنها بالا می گیرد. و حالا نوبت تجربه بازی با پدر است و ساعاتی که نمی فهمیم چطور سپری میشوند. و بالاخره شب های آرام خانه ما از راه میرسد و سکوت خانه را پر میکند و فرشته های آسمانی و پاک من، آرام جان پدر و مادر با آرامش هر چه تمام با نوازش و لالایی پدر و مادربه خواب می روند و من هم فرصت رسیدگی به کارهای باقیمانده را غنیمت می شمارم و هنوز ساعتی نمی گذرد که دلم برایشان به شدت تنگ می شود، برای بیدار بودن و شیرین کاری ها و شیرین زبانی هایشان و احساس می کنم چیزی را این میان کم دارم و این هم رازعاشقانگی مادرانه ای دیگراست و بس...!
من و باباجون اين کتابهارو از شهر کتاب براتون خريديم تا با هم شروع به کارکردن کنيم.
خواهرجون ببين yo yo
براوو به دخملاي باهوش و علاقه مند خودم
عاشق تکرار کلمات از روي فلش کارتتون هستين. مادر به فداي شما
pockets 1 رو هم با همديگه شروع کرديم. شما هم واقعا علاقه نشون دادين و از انجام تمرينهاش لذت مي برين. البته نبايد تايمش طولاني بشه چون خسته ميشين. واسه همين وسطش گاهي بلند مي شيم و ميريم پاي پوسترها A B C D رو با آهنگ ميخونيم و دست ميزنيم...
پانيا جون رو فلش کارتت چي نوشته؟
خرگوش خانم مامان: jump
ابتداي اين ماه با روزهاي سخت و شبهاي بيدار باش آغاز شد و اين اولين تجربه بي خوابي و گريه هاي بي دليل دخترک کوچکم پانيا در شب هاب بلند زمستان بود. چند شب بود که پانيا کوچولوي من دخترک شاد و خنده روي روزها، هنگام خواب شبانه بيقراري ميکرد و پس از به خواب رفتن سخت چندين بار تا سپيده دم بيدار مي شد و با فرياد گريه ميکرد. انگار که از چيزي ترسيده باشد و البته اين ترسهاي شبانه يا اسمش را هر چيز ديگر بگذاريم مقتضي سنين دو تا پنج سال هستند و من هم مقالات زيادي خونده بودم و از دوستان و همکاران پزشکم شنيده بودم. اما خدارو شکر با کمي تغيير در برنامه استراحت و خواب روزانه و بازي هاي آن و دعوت به آرامش شيرينکم اين مشکل خيلي زود حل شد و اميدوارم تکرار نشود. در هر حال شب زنده داري هاي آن شبها روزانه هاي همگي مان را به کسالت و خروجي کاري و فکري پايين دعوت ميکرد. اما به خوبي به پايان رسيد. پانيا دخترک نازم از فرط بي خوابي هاي شبانه روزها مظلومانه در کنج کاناپه کز مي کرد و بي آنکه کسي را متوجه خودش کند آرام به خواب فرو مي رفت.
و اما یلدا این شب زیبا، یادگار ریشه و اصالت ایرانی، کانون شب نشینی ها و بزم های خانوادگی لذت بخش در بلندترین شب سال و در آستانه تحول فصلی به فصلی دیگر باز هم از راه رسید و اولین رویارویی پاستیل عسلی های من بعد از دوران نوزادیشون با این شب در بیست ودومین ماه زندگیشون واقع شد. دخترکان نازنین من امسال یلدا رو در بزم های مختلفی تجربه کردند..
سی ام آذره و یک شب زیبا
یه شب بلند به اسم شب یلدا
شب شب نشینی و شادی و خنده
شبی که واسه ی همه خیلی بلنده
همه ی اهل خونه خوشحال و خندون
آجیل و شیرینی و میوه فراوون
شب قصه گفتن و یاد قدیما
قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما
شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره
جای پاییز رو زمستون می گیره
ننه سرما باز دوباره برمی گرده
کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده
هندونه هاي شيرين و خوشمزه مامان عاشقتونم آماده اين بريم مراسم شب يلدا؟
قربون مهربونيتون برم من شيرين عسلاي مامان
آفرين به اينهمه ذوق هنري زن دايي عاطفه
اين آجيلارو مامي زهره تزيين کرده البته به سختي ! آخه هر بار که ميومدم بشينم قبل من مشتاتونو از بادوم و پسته پر ميکردين و پا به فرار ميذاشتين و منم بدو دنبال شما عروسکاي قشنگم...
اين شارلوت انار هم مامان پز بود و واقعا خوشمزه از آب دراومد. جاي دوستان خالي..
مراسم انار خورون فسقلي هاي يک سال و چند ماهه من
کشف وسيله اي جديد در منزل ميزبان مراسم و دور از چشم ايشان.... خدا بخير بگذرونه
بله درست حدس زديد شيطنت از نوع پرنياني و پانيايي البته از سر کنجکاوي!
جشن يلداي نوعروس و دوقلوهاي من در بزمي ديگر....
تکيه بر جاي عروس و داماد...!
کفشدوزک کوچولوهاي پارسال من و يلداي کفشدوزکي امسال به ياد سال قبل
دلم واسه اين لباستون يه ذره شده بود و منو برد به سال قبل.... چه شبي بود
تحقيق و تفحص دوقلويي...!
انگشت حيرت چرا فنچولک مامان؟
به به دهنم آب افتاد..
تو این ماه بابایی مهربون (بابای مامان جون) که مدتی از بابت دیسکوپاتی های ناحیه کمر ناراحت بود به اتاق عمل رفت و توسط یه پزشک حاذق عمل شد. خیلی روزای سختی بود و ما با همه وجود از خدای مهربون ممنونیم که عمل بابایی به سلامتی و خوبی انجام شد و در حال حاضر که یه مدتی میگذره حال بابای خیلی بهتره. پانیا عسلی هر بار که مامان از بیمارستان بر میگشت خونه بدو میومد استقبال مامان و دستش رو به کمر کوچولوش میزد و می گفت بابایی اووف؟ مادر به فدای تو دختر مهربون و دل نگرون بابایی نفسک من..
عيادت بابايي و دوقلوهاي با احساس من...
از طرفی مامانی (مامان همسری) تو این ماه به یه سفر زیارتی رفت که حدودا بیست روز طول کشید و کلی سوغاتی های خوشگل براتون آورد. دست مامانی درد نکنه که انقدر مارو دوست داره...
آماده برای رفتن به استقبال مامانی....
قربون اين دم اسبي نانازت برم من
تقديم به ماماني خوبم
آفتاب نه چندان گرم زمستانی در یک ظهر روز تعطیل ما رو روانه بوستان نزدیک خونه برای بازی و البته مراسم آفتاب گیرون کرد....
بدمينتون با توپ بادي اونم از نوع بزرگ ! حق دارين اگه نديده باشين ولي به زودي به ليست رشته هاي ورزشي اضافه ميشه
مامان ببين چي پيدا کردم؟
پرنیان و پانیا در مکان موردعلاقه شون...............شهربازی شهربازی
بذار تابت بدم خواهري...
جشن عبادت نگین جون و باز هم کن فیکون کردن مراسم،اين بار کشمکش بادکنکي!
قربون اين گيسوي کمندت برم..
تو اين ماه بابايي و عمو حسين (شوهر خاله همسري) براتون اين آقا خروسه و خانم گاوه رو هديه آوردن و شما هم که ديگه نگو يه دل نه صد دل عاشق اين دوتا جونور شدين. مدام دکمه رو ميزنين و اينا هم شروع به متر کردن طول سالن ميکنن يکي داد ميزنه قوقوليييييييي اون يکي هم با صداي بم ميگه مااااااااااااو و خلاصه اگه يه رهگذر از پشت در خونه ما رد شه واقعا مي ترسه و فکر ميکنه نکنه الان در باز بشه و ..........!
اما با وجود کنجکاوي هاي بي امون دلبندان من اين دوتا زبون بسته هم خيلي عمر نکردن و اعضاي بدنشونو اهدا کردن به سطل آشغال....!
نرمش هاي صبحگاهي از نوع دو نفره
پرنيان ناز من اين دخترک شيرين و باهوش يه ماهي ميشه که تو نواختن ساز دهني استاد شده و واقعا بي نظير برامون ساز ميزنه و مامان جون هم کلي از اين هنرنماييش فيلم گرفته تا يه روزي بتونه به کودکي ناب کودکان معصومش برگرده و اشک شوقي گوشه چشمش خونه کنه. عاشقتونم بندهاي دلم، ضربان قلبم، شيشه هاي عمرم و اميدهاي فردايم. خداوندا به تو مي سپارمشان...
مامي زهره