پرنیان و پانیاپرنیان و پانیا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

پروانه های زیبا پرنیان و پانیا

نیم ماهگیتون مبارک

1392/1/12 11:30
نویسنده : مامان زهره
842 بازدید
اشتراک گذاری

عسل خانومای من این دو هفته اول زندگیتون واقعا برامون سخت بود آخه یهو خونواده دو نفره رمانتیک مادو برابر شد یعنی چهارنفره! با همه این سختی ها و نگرانی های جدید باید اعتراف کنم دیگه عمرا بتونم یه ثانیه بی حضور گرم و دوست داشتنی شما دووم بیارم .به همین زودی تو دل مامان باباتون جا باز کردین اونم اینهمه. درسته که زندگی دو نفره خیلی شیک و دلچسبه ولی باور کنین دیدن روی ماه شما منو دلتنگ گذشته هام نمی کنه. راست میگن بجه خیلی شیرینه !  niniweblog.com

 

مامی زهره

این دو هفته برامون خیلی پر استرس بود . اولش که با تست تیرویید تو نخستین روزای زندگی تون شروع شد و زدن اون سوزنا کف پاهای کوچولوی نازتون منو آتیش میزد و درست فرداش دکتر براتون تشخیص زردی (یا همون جاندیس به زبون خودم) داد و 24 ساعت  تو خونه رفتین زیر دستگاه و من از استرس بالا نرفتن دمای اون زیر و اطمینان از بسته بودن چشماتون و البته شیر خوردن مداوم niniweblog.comو چکاپ حال عمومیتون تا صبح چشم ازتون برنداشتم. niniweblog.com

 

 

 

جثه کوچولو و چهره معصومتونو که می دیدم چطور مظلومانه اون زیر خوابیدین اشک تو چشام حلقه میزد.  دوس داشتم همه درداتونو یه جا میدادین به من و راحت می خوابیدین. آخه نمیدونین چقدر دوستون دارم. البته بعد 24 ساعت سریع خوب شدین. خداروشکر اون زیر همش خواب بودین و اذیت نکردین.

خدا میدونه چقدر شیر دادن به شما فسقلی ها برام سخته، گاهی نوبتی گاهی دوتایی با هم و البته گاهی هم شیرمو با دستگاه میدوشم و با سرنگ یا شیشه نوش جان می کنین. هر دو ساعت کارم شده همین.

خدا نگهدار مامان جونم باشه که قرار شده 3ماه تموم شبانه روزی با ما زندگی کنه و تموم کارای شما و رسیدگی به منو انجام بده. گاهی که تو چشمای مهربون و خسته و بیخوابش نگاه میکنم دلم براش کباب می شه و بغض گلومو فشار میده. دستای مهربونتو می بوسم نازنین مادرم. و البته حضور مهربون و زحمتکش خاله همسری که شبا کنار ما می مونن و مادر همسری که برامون زحمت می کشن. خدارو بابت عنایت این عزیزان شاکرم. اما یه تشکر درست و حسابی به خدا بدهکارم بابت اینکه با وجود اینکه دوتایین در مجموع از یه بچه هم آروم ترین (بزنم به تخته). کادر پرستاری و پرسنل بیمارستان هم به این موضوع اعتراف کردن. آخه از تو همه اتاق هایی که نی نی هاشون با شما به دنیا اومده بودن صدای جیغ و حواری بود که بلند میشد niniweblog.comدرحالیکه شما دوتا  فرشته جیکتون در نمیومد niniweblog.com و بقیه فکر می کردن من هنوز مامان نشدم!

 

از همه اینا قشنگتر نزدیک شدن صدای پای بهار تو این روزای شیرین تر از عسل و تازه شدن سال، مقارن با نو شدن خانواده ما بود.  خلاصه تصمیم گرفتم دیگه استراحتو بذارم کنار و با نی نی های یه هفته ايم ، راهی خرید براي سفره هفت سین و لوازم پذیرایی نوروز باستانی شیم. niniweblog.comجاتون خالی رفتیم خرید لباس و خوردنی ها و هفت سین و البته یه سری کادو به پاس تشکر از زحمات مامان جونی و خاله و مامان همسری. یه سفره قشنگم انداختیم آخه امسال دیگه دو نفر نیستیم و  خدای همربون دوتا فرشته از آسمونش برامون فرستاده و اولین نوروز چهارنفرمونه . البته مامانی و بابایی و دایی جونا هم واسه اینکه ما تنها و بدون کمک نباشیم همگی اومدن پیشمون. مامانی کلی غذاهای خوشمزه واسه شب عید برامون درست کرد. دستشو می بوسم.

خلاصه این نوروز بی نظیرترین سال نو زندگی مامان و باباتونه فرشته های من.  تو تعطیلات نوروز امسال هر روز مهمون داشتیم به یمن حضورتون و برای دیدن شما پرنسس خانما همه فامیل و دوست و آشنا از خاله ها و دایی ها و عموها و عمه های مامان جون و باباجون تا دوستای خونوادگی مامانی ها تون و اساتید دانشگاه مامان و بابا و همکاراشون همه اومدن دیدنتون. هر روز سبد سبد گل و پایه گل های بزرگ و دسته گل و گلدونی بود که براتون می رسید و سکه بارون شدین! خوش به حالتون. باباجون و مامانی ها و بابایی هاتون هم که ترکوندن دیگه هم برای شما و هم برای من. منم بی نصیب نموندم چشمکخندونک

از طرفی نیم ماهگیتون مقارن شد با مهمونی بزرگی که اقوام و دوستانو به شکرانه حضورتون به ضیافت شام دعوت کردیم و شما میزبانهای کوچولوی این بزم باشکوه در یه رستوران شیک بودین.

 

 

پانیا نازدونه روز دهم بالاخره نافش افتاد و ما هم همش نگران بودیم چرا نافتون نمی افته راحت شین. پرنیان دردونه هم روز دوازدهم یعنی دو روز بعد. بالاخره بند نافتون هم مثل بقیه اولین های دیگه تون رفت که تو آلبوم خاطراتتون بایگانی شه. اولین حموم زندگیتونو روز دهم به اتفاق مامانی رفتین و کلی مراسم عکس و فیلم داشتیم و یه گردان آدم واسه ضبط و ربط کردن شما بسیج شده بودن. جالب تر از همه اینا اینکه صداتون در نیومد و فقط با چشمای باز و کاملا کنجکاو همه جارو می پاییدین. الهی قربونتون برم من انقدر خانمین. به نظرم ازون بچه هایی بشین که عاشق آب و آب بازی و شنا هستن. niniweblog.comقبل حموم هم خودم برای اولین بار ناخنهای قشنگتونو گرفتم. به نظرم اصلا کار سختی نبود زیبا

 

 

 

 

راستی تا یادم نرفته بگم که تو اولین ویزیت یک هفتگی تون نه تنها وزن کم نکرده بودین که زیادم کرده بودین. ماشاالله به دخملای پهلوون خودم. حالا فهمیدین مامان و بابا چقدر این روزا بهتون می رسن؟ niniweblog.com niniweblog.com

اولین لباسی که روز تولد تو بیمارستان تنتتون کردیم بعد 10 روز براتون کوچیک شد و این هم به بایگانی های دیگه پیوست تا ایشاالله شب تولد یکسالگی تون رو بند اولین لباسها براتون به یادگار آویز کنم. ایشاا...........

 

 

زودتر بزرگ شین نفسای مامان. عاشقانه دوستتان داریم. niniweblog.comniniweblog.com بووووووووووووووووووووووووووووووووووس

 

مامی زهره

پسندها (2)

نظرات (0)