گردش های بهاری
روزهای عطر آگین و رنگ رنگ اردیبهشت، این ماه زیبای سال برای دخترکان نازنینم همراه شده است با گردش های بهاری و تفریحات فرح بخش در دامان طبیعت و گل و بوستان های بازی....
کودکان نوپای 2 ساله کوچک من، امسال سهم خود را از درک ذوق و شادی و بازی بیشتر از سال پیش و پیشتر آن که نوزادی بیش نبوده اند گرفته اند و این خود شکرانه ای عظیم در برابر مهربانی و لطف پروردگارم بر گردن من مادر می گذارد....
خدا را شکر و سپاس که مدتی است روزانه های من مادر نظاره گر استقلال فکری و رفتاری دلبرکانم شده است. در چشم بر هم زدنی پرنیان دوس داشتنی را میبینم که در حال پوشیدن شلوار جین خود در وقت رفتن به بیرون از خانه است و کمی آن طرفتر پانیا دخترک شیرین تر از عسلم پاهای کوچکش را در کفش خو فرو برده و برای بستن چسب کفشش بدن خود را تا نیمه خم کرده است. پس از هر بازگشت، این مادر نیست که لباسها و کفش های دختران کوچکش را در می آورد که در چشم بر هم زدنی کفش و جوراب و بلوز و شلوار از تن درآمده اند و مرتب و منظم بر چوب لباسی خود آویز شده اند و بعد آن تلاش بر سر گذاشتن آنها داخل کمد بالا می گیرد. سپس جاصابونی با سرعت تمام به دست من داده میشود تا مادر دست و صورت های کوچکشان را بشوید و آنها با حوله های خاص خودشان خشک کنند و لباس راحتی منزل به تن کنند و من و پدر همچنان انگشت حیرت بر دهان میمانیم.....!
و اینها تنها گوشه ای از استقلال و بالندگی این روزهای دخترکان من است. و کمک بر سر چیدن میز نهار و شام و چیدن ظرف ها در ماشین و تا کردن لباس های خشک شده پس از شستشو و حتی گذاشتن کفشهای مادر در طبقه مختص خود در جاکفشی و گذاشتن سی دی یا دی وی دی های کودکانه مطالبه شده در دستگاه و اعمال play, stop, previous, next, skip, mute,… و گرفتن عکس های هنرمندانه با دوربین خانواده توسط خانم کوچولوهای ما تا تعمیر وسایل بازی مختلف و رفع اشکالات فنی و تکنیکی و گهگاهی رفتن به توالت فرنگی کوچولوی خود به جای خرابکاری داخل پمپرز و بسیاری کارهای دیگر که اکنون ذهنم یاری نمی کند....
شیرین زبانی های مجنون کننده مادر را هم که دیگر نگو....! جملات کوتاه و واضح و تمام واژگانی که توسط اعضای خانواده به زبان آورده می شود بلافاصله تکرار می شوند و گاه کار به آموزش ما و دیگران هم میرسد که مثلا "نه این کار بد است و نباید انجام شود" و یا "آفرین خواهری، دست بزنین". خواندن دلبرانه A B C D…. همراه با دایناسور سخن گوی لیپ فراگ و یا میز بازی چیکو و خط بردن حروف از روی پوسترهای آموزشی، و یا بازی های دو نفره مانند چشم گذاشتن و قایم شدن، دویدن های پیاپی دنبال یکدیگر و شادی های پر جنب و جوش دو نفره و دخترانه و همفکری برای حل پازلها که گهگاه تبدیل می شود به همدستی برای خرابکاری و به هم ریختن بخشی از لوازم خانه و دست گل به آب دادن که گوشه دیگری از روزانه های ما هستند..
و اما مروری بر گردش های بهارانه این روزها زیر آفتاب فرحبخش و آسمان آبی بهار...
خواهر جون بزن بریم آب تنی...
واه واه چه مورچه های سمجی....
اونجارووووووووووووووو..!
جون و عمر مامانین شما.....
در راه بازگشت به خانه و دخترکان خسته و خواب آلود...
و بالاخره رسیدیم خونه...
گردش نیمروزی یک روز تعطیل... و باز هم دلبرکان جستجو گر و بادقت من در میان مورچه ها و گلها و غازهای رودخانه... و کلی علامت سوال؟؟؟!!!
چه آفتاب داغی... بفرمایین حموم آفتاب!
نفسک با احساس مامان....
فدای عشقولانگی تون بشه مادر...
آماده برای گردشی دیگر ...این بار با حضور کلاه قرمزی و دوستانش
و روزی دیگر و بوستانی دیگر...
آخییی چه پیشی نازی... یهو پرید پایین...
قلبم اومد تو دهنم خواهر جون...
دالی مامی...........
خواهر جون بیا سرسره....
عاشقتونم عزیزکان من.... جون و عمر و نفس من هستین دخترکان طنازم...
مامی زهره