پرنیان و پانیاپرنیان و پانیا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

پروانه های زیبا پرنیان و پانیا

بیست و سه ماهگیتون مبارک

1393/12/2 13:02
نویسنده : مامان زهره
1,834 بازدید
اشتراک گذاری

نبات کوچولوهای خانه مان، دخترکان دلبندم، یک زمستان دیگر را هم به تماشا نشستند. زمستانی که چیز زیادی جز سرما برای تماشا نداشت. زمستانی که از نیمه هم گذشت و به قول آدم بزرگها چله های کوچک و بزرگش هم بدون برف و سپیدی آمدند و رفتند و آرزوی خوردن یک فنجان قهوه داغ و تماشای بارش مروارید های پشمکی که از آسمان زیبای خداوند بر زمین می نشینند و هیاهوی ساختن آدم برفی های دماغ هویجی و پرتاب گلوله های برف نشان با دستکش های کودکی را برایمان باقی گذاشتند. و به قول بزرگی این زمستان به جای برف، سرما پارو کردیم. و کماکان گلهای همیشه بهارم در حسرت دیدن آنچه نامش برف است و در دست آب میشود و پهن کردن بساط بی آلایش کودکی در دامان سپید برف....

و من خسته از زمستان بی برف غبارآلود و آلوده، چون همیشه در انتظار بهاری که خواهد آمد و در تکاپوی روزها و شبهای مانده به سال نو و نزدیک شدن به میلاد دخترکان بی تکرارم، تمام هستی و نبض زندگی ام و تداعی تکرار روزهایی که سراسر عشق بود و خاطره ناب مادر شدن برای من و از راه رسیدن بهاری که بهاری ترین روزهای زندگی ام را برایم به ارمغان آورد.

امسال و در این روزشمار باقی مانده تا سال نو، خانه ما بیشتر از پیش شاهد برو و بیاهای جورواجور و خبرهای داغ است. و روز شمار سال نو همراه شده است با روزشمار جشن پیوند دایی جون داوود و زن دایی عاطفه عزیز و سور و سات عروسی و دغدغه های همراهش، روزشمار تولد دوسالگی جوجه رنگی های زیبایم، روزشمار خرید ها و خیابان گردیهای سال نو و صد البته قسمت سخت ماجرا روزشمار اسباب کشی پر و پیمون و نقل مکان به خونه جدید و رفت و آمدهای خاص این جابه جایی بر سر انتخاب کاغذ دیواری و پارکت و دکوراسیون آن و از طرفی دست به کار شدن برای کارتون بندی و جمع کردن لوازم و خرید و نو نوار کردن برخی از آنها آن هم در کنار دو دخترک کنجکاو و بازیگوش..

و این همه روز شمار، ما را سخت گرفتار خویش کرده و در این گیر و دار تصمیم بر این شد که جشن میلاد عروسکهای زیبایم را در بزمی چهار نفره، با تم.....(فعلا سورپرایز بماند) و با تدارکات ویژه برگزار کنیم. تا در آخرین روزهای باقیمانده در خانه پر از خاطره مان این شب زیبا را نیز در دفتر خاطراتش بایگانی کنیم و این لحظات ناب و بی تکرار را به لطف و مهربانی معبود بی همتایم جز به شادمانی سپری نکنیم.

 

 

و اما مروری بر روزانه های ماه بیست و سوم دلبندانم با تاخیر چند روزه در میان انبوهی از مشغله ها....

دوقلوهای من، این روزها بازیگوشی و شیرین بازیهاتون به اوج خودش رسیده. واسه خودتون شدین یه طوطی تمام عیار و همه حرفها و حرکات آدم بزرگارو تقلید میکنین. کاملا مفهوم داغی، سردی، گرمی، خیس و خشک  و نرمی و زبری رو متوجه میشین و به زبون میارین. پانیا جونم یاد گرفته هر موقع سرفه میکنه دستشو جلوی دهن کوچولوش میگیره. آفرین به دختر مودب خودم!

در جواب پرسش های مختلف خیلی مودبانه بله و نه میگین که دوس دارم بخورمتون. تصویر هر آقایی رو داخل صفحه آیفون می بینید فوری میگین آقا یام یام آورده یعنی پیک موتوریه و از رستوران برامون غذا آورده!

مامانی مهربون دوتا چادر نماز کوچولو و ناز براتون دوخته که دیگه دنبال چادر نماز مامان خونه رو به بهونه نماز خوندن زیر و رو نکنین. دست مامانی درد نکنه. تو اولین فرصت یه عکس از نماز خوندنتون میذارم.

تو این ماه خاله مریم (پرستار مهربون دوقلوها) مامانشو از دست داد و خیلی غمگین بود و دو هفته بعد هم رفت به زیارت خونه خدا. این روزا جای خالیش احساس میشه و مامانی عزیز و مهربون مثل همیشه فداکارانه تمام این روزها کنار ماست. دستشو میبوسم.

علاقه شدیدتون به دیدن مسابقه فوتبال و گهگاه گزارشگری بازی، در قالب کلمات پراکنده منو متحیر کرده. حتی ترجیح میدین شیر آخر شبتونو جلوی بازی میل بفرمایین!

تازگی ها سی دی های خاله ستاره رو هم خیلی با علاقه نگاه میکنین مخصوصا داستانهای کلیله و دمنه ش رو.

پانیا جون که یه کوچولو تو قد و قامت از خواهرش پیشتازی کرده این روزها تمام کارهایی که انجامشون واسه خواهر جونش سخته به عهده می گیره مثل نقل و انتقال اسباب بازیها و کالسکه نی نی هاشون از بالا به پایین پله های سالن و ورودی اتاقشون....

خلاصه اینکه این روزها و در آستانه دو سالگی مامان جون زهره حسابی سرگرم و مشغول دو دلبرک شیرین و بازیگوشه و البته باید اغرار کنم واقعا به مامان جون کمک میکنین و خدارو شکر خدای مهربون دو تا دخمل کاری و مهربون به من داده که به سه شماره اسباب بازی هاشونو جمع میکنن و تو آوردن و بردن وسایل و مهمون داری با همین قد و قامت کوچولوشون بی نظیرن. مامان قربونتون بره شیرین عسلای من...

 

 

او اما ز اونجایی که تولد مامان زهره تو این ماه بود، بابا جون امیر هم منو مورد لطف خودش قرار داد و با یه حرکت غافلگیرانه که روح مامان بی خبر بود یه مهمونی به یاد موندنی در کنار عزیزان در جمع خانواده هامون برگزار کرد. مامان زهره بی خبر از همه جا هم که همون روز صبح به خرید میره این اسباب بازیهارو هم واسه نفسکهاش میخره. مادر به فدای شما...

 

 

 

 

قبل از رفتن به تالار...

 

 

 

 

 

 

در انتظار ورود مهمانها...

 

 

 

 

 

 

سر و سامان دادن به میز اردو....

 

 

 

 

چند وقتی بود که دخترکان گیس گلابتون مامی با اون دم اسبی های نانازشون که مامانو روونه خرید شونصد مدل کش و گیره و گل سر کرده بود دیگه کم کم داشت برای فنچولکام خسته کننده می شد که یه شب بابا جون از راه رسید و پیشنهاد داد بریم یه آرایشگاه مخصوص آقایون که کارش بیسته تا از شر این موهای بلند که جلوی رشد نفسکارو می گیره خلاص شین. این شد که به جای آرایشگاه کودکان این بار اومدیم اینجا. از قضا قبل از ما هم یه مامان مهربون نی نی هاشو آورده بود اینجا. و یهویی آرایشگاه پر شده بود از چهار تا نی نی بازیگوش ناقلا! تو همین حال و احوال یه آقا از راه رسید و با تعجب به شاگرد آرایشگاه گفت: اینجا آرایشگاه کودکه ؟!!!

 

 

 

در صف انتظار.....

 

 

الهی فدات شم فرشته قشنگم مبارک باشه عشقم...

 

 

قبل کوتاهی....

 

بعد کوتاهی و یه فرشته پری روی ناناز

 

 

رونمایی از قطار ....

 

 

 

 

 

به نظرتون این دمپایی ها مال منه یا خواهر جون؟

 

 

دانشمند کوچولوها و مروری بر کتب و فلش کارت های قبلی

 

 

 

 

 

 

 

 

آغاز خرید های نوروزی و پانیا نازنازی که به نیابت از خواهر جونش اومده به یک فروشگاه کفش کودک....

 

 

 از اونجایی که ملاحظه میکنین دو تا کفش لنگه به لنگه پای خانم خانماس و هردو تاش هم خیلی گوگولی اند. نفری دو جفت کفش مهمون مامان جون شدن...

مبارکههههههههه

 

 

 

 

مادران دلسوز و نوه های کوچوولوی من....!

 

 

 

 

خودتم نخوای باید به زور پسونک بخوری....   نوه بخت برگشته من !

 

 

 

 

 

فنچولکای مامان و بازی با حیوانات انگشتی به همراه اصوات آنها با صدای هنرمندان دوقلو پرنیان و پانیا

 

 

دخترک همیشه بهارم و محاسبات انگشتی....

 

 

 

 

 

 

هم قدم شدن با نی نی kelly دراکولا....

 

 

 

 

و کلاه و شالی که مامان جون تو این هیری ویری ها برای نبات کوچولوهاش بافته

 

 

و پانیا نفس که عاشق این کلاه و شال مامان باف شده و هر روز میره اونو سرش میذاره و کلی فیگورای جورواجور باهاشون میگیره.

 

 

 

 

و باز هم ادامه خریدهای نوروزی.... این بار باباجون موفق شد اولین انتخاب و انجام بده...

 

 

مامان جون من اینو میخوام... ببین به من میاد؟؟؟؟

 

 

این هم چاشنی خانمان سوز وسط خریدهای نوروزی.....!

 

 

 

 

 

 

و خرید های دبنهامزی پرنیان و پانیا.....

 

 

پرنیان و باغ عجیب... !!!

 

 

بازی با آخرین برگ قربانی از جعبه دستمال کاغذی که همچنان از علایق شیرین عسل من محسوب میشه

 

 

و البته بزرگترین و مهیج ترین علاقه و interest خانم کوچولوی من:

قاپیدن گوشی بخت برگشته مامان جون و شستشو و تغذیه پو pou به سبکی که کسی اون دور و اطراف نباشه!

 

 

قربونت برم من دیگه نمیدونم این گوشی بیچاره رو کجا باید قایم کنم تا شما با قدبلندی هات اونو برنداری فرشته نازم...

 

 

عاشقتونم عروسکای نازم

روزهای پایانی زمستانتان شاد ......

پسندها (19)

نظرات (10)

مــــن
2 اسفند 93 14:10
چه وب قشنگی به وب من هم سر زن 12 ساله ام
مامی حنان(وبلاگ روچک)
2 اسفند 93 14:38
سلام خانوم کوشولوها.هرچی خریدین مبارکتون باشه به سلامتی ازشون استفاده کنین،وای چه حالی داره واسه دختربچه هالباس خریدن،خوش به حال مامانش
مامان مهسا
2 اسفند 93 16:03
چقدر ماه هستن خدا حفظشون کنه ...به دوقلوهای منم سربزن زهره جان
مامان صفا
3 اسفند 93 17:49
سلام مامان زهره.خسته نباشی از این همه مشغله.من وبلاگتون رو از اول تا اینجا خوندم و لذت بردم.خیلی ماهن دختراتون.خدا حفظشون کنه.لباسای نو هم مبارک.بعد از کوتاهی موهاشونم خیلی خوشگل شدن.شال و کلاهشونم خیلی قشنگه.امیدوارم همیشه شاد باشین.
مامان محمد طاها
4 اسفند 93 10:51
سلام به خانم های محترم وبازیگوشعزیزای من 23 ماهگیتون مبارک ..... البته دیگه چیزی به تولدتون نمونده پیشاپیش تولدتونو تبریک میگم انشالله هزار ساله بشین در کنا بابا و مامان خوش وسلامت باشین راستی خریدای عیدتون مبارکتون باشه خیلی نازن
mamani
9 اسفند 93 2:57
Khoda hefzeshon kone che fereshte hayi nazi.webetam kheyli ghashange khosh hal misham be manam sar bezani
مامان مرجان
15 اسفند 93 12:30
سلام مامان نی نی ها انشاا... خدا براتون حفظشون کنه داشتن دختر یک نعمت بزرگه حالا شما که دو تاش رو دارین اصلا دیگه غم ندارین من شما رو جز دوستانم قرار دادم خوشحال میشیم به من هم سر بزنید
مامان علی کوچولو
20 اسفند 93 20:27
سلام کوجولوهای خوشگل تولدتون مبارک خدا برا مامان بابا حفظتون کنه. مامان زهره دخترای خوشگلی داری بوووووووووووس برا خوشگلات با اجازت لینک میکنم
مامان مريم
25 اسفند 93 9:12
الهی چه بانمکن این دوتا دخمل خوشگل... پیشاپیش عید تون مبارک دوست جونم
دخترباران
13 فروردین 94 20:53
سال نو مبارک