پرنیان و پانیاپرنیان و پانیا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

پروانه های زیبا پرنیان و پانیا

هفت ماهگيتون مبارك

1392/7/20 14:34
نویسنده : مامان زهره
1,076 بازدید
اشتراک گذاری

قند عسلاي مامان يه ماه ديگه گذشت و شما بزرگتر شدين و روز به روز دارين شيرين تر مي شين. بعضي وقتا آدم دوس داره يه لقمه چپتون کنه و قورتتون بده.

تو اين ماه كلي نسبت به هم بيشتر توجه مي كنين. به لباس همديگه، صورت همديگه، حتي اسباب بازيهايي كه مي دم دستتون توجه مي كنين. اون يكي فكر ميكنه اوني كه دست خواهرجونشه بهتره و همونو مي خواد در حاليكه من از هر چيزي دوتا دوتا ميخرم براتون تا حساس نشين. ولي اينجوريه ديگه مرغه همسايه غازه!

 

پانيا جون كه نصف شبا بايد دنبالش بگردي تا پيداش كني انقدر كه غلت ميزنه و جابجا ميشه

از صداهاي عجيب و غريب و احساسات و هيجاناتتون كه ديگه نگو سر به فلك كشيده.

لثه هاتون واقعا داره اذيتتون ميكنه ولي از دندون خبري نيس كه نيس. هر چي گير ميارين مي كشين به لثه هاي بيچارتون. اگه مراقبتون نباشم ريشه هاي فرشم مي كنين تو دهنتون.

جديدا به خاطر همين موضوع پرنيان جون شبا 2-1 بار با گريه و ناله بيدار ميشه و دوباره ميخوابه.

 اين روزا با شروع دوباره درس و دانشگاه نمي دونم ميتونم با وجود شما دوتا شيطون بلا و اينهمه كاري كه رو سرم ريخته كنار بيام يا نه.

 خدارو شكر كه دو ماهي ميشه كه يه پرستار خوب براتون اومده كه ازش خيلي راضي هستم. دعا ميكنم يه پرستار نامبر وان ديگه هم بتونيم براي عصر پيدا كنيم. اين روزا دوري از شما و رفتن به مركز تحقيقات برام شده غصه. عكستونو از رو موبايلم مرتب نگاه مي كنم و دلتنگتون مي شم حسابي. ولي خدا ميدونه ظهر كه ميام خونه به محض اينكه كليد مي ندازم درو باز كنم از خوشحالي دست و پاتونو مي كوبين رو پلي جيم يا ني ني لاي لاي و به طرف در برمي گردين، مي خندين و ميخواين كه بغلتون كنم. منم همه خستگي هامو فراموش مي كنم و وجودم لبريز از عشق مي شه. خدايا هزاران بار شكرت

 

 

اونجارو ببين خواهر جووووووووون!

 

اين روزا خيلي شيطون بلا شدين متكاتونو از زير سرتون ميكشيد و با دستتون بلندش مي كنيد و حس پهلووني بهتون دست ميده.

 

 

 

برو اون ور آقا زرافه

 

خواهر جونم بهترين همبازي دنياااااااااااااااا

 

 

 

 

قشنگ ترين اتفاق اين ماه كه من بي صبرانه منتظرش بودم اين بود كه بالاخره تونستين تو سن شش و نيم ماهگي به طور مستقل بشينين و تو اين حالت كمي بازي كنين. حالا مي تونم كلي عكساي جديد ازتون بگيرم با پوزيشن هاي جديد.

 

خواهر جون مي خوام سرمو بذارم رو شونه هات!

 

اين روزا با كمك بابا جون داريم بازي هاي جديد باهاتون تمرين ميكنيم مثل كار با كوبه هوش، قل دادن توپ، بازي هاي گروهي، حلقه هوش، مرتب كردن جورچين ها روي همديگه و به هم ريختنشون و كلي بازي ديگه كه مورد استقبال شما قرار گرفت و گاهي خودتون به تنهايي اونارو تكرار مي كنين.

 

خيلي كتاباتونو دوس دارين و عاشق ورق زدن و ديدن عكس كتابا هستين مخصوصا اينكه سعي ميكنم از همين الان صداي حيوانات، رنگ ها، ميوه ها و اعضا بدن رو با شعر و آهنگ به زبون فارسي و انگليسي يادتون بدم و شما هم مثل اين شاگرداي زرنگ مدرسه با دقت و حوصله به دهن من خيره ميشين و گوش مي كنين.

 

 

 

غذاها ي كمكي تون روز به روز بيشتر و متنوع تر ميشه. اين ماه چند روز دچار تب و اسهال ويروسي شدين. بميرم براتون اين اولين باري بود كه مريض مي شدين. مامي كلي گريه مي كرد و طاقت ديدن مريضي تونو نداشت و شبانه روزي ازتون پرستاري مي كرد. يه هفته هم دانشگاه نرفتم تا بتونم به كمك خانم پرستار و ماماني بهتون رسيدگي كنم. خدارو شكر اون روزاي سخت تموم شد ولي بايد بيشتر بهتون برسم چون يه كم ضعيف شدين. دخملاي خوش خوراك من، هر غذايي كه توش ماهيچه گوسفند باشه اون غذاي مورد علاقه شماس كه با اشتها مي خورينش. نسبت به آب سيب و ماست تازه هم هنوز ري اكشن خوبي نشون ندادين ولي من دارم سعي مي كنم با كلي بازي و تغييرات ديگه اونارو براتون خوشمزه كنم.

 

 

 

شناخت، حواس  و دقتتون به اطراف ، آدم ها ، اشيا و صداها زياد شده. مخصوصا صداي مامان و بابا كه تو هر وضعيتي باشين براتون مهم نيس و حتي دست از خوردن مي كشين و به سمت صداي ما بر مي گردين تا پيدامون كنين. خدا نكنه بخوام يكي تون و بغل كنم اون يكي زمين و زمانو به هم مي دوزه كه بيا و ببين. آخه به اين فكر نمي كنين كه ماماني چه جوري بايد همزمان دوتا تونو بغل كنه؟! وقتي هم كه از جلو چشماي قشنگتون دور مي شم يا حاضر شدم مي خوام برم بيرون دنبالم گريه مي كنين و همين كه بهتون نزديك ميشم گريه تون تبديل به خنده و خوشحالي ميشه. دوس دارين هر چيزي و فقط از دست خودم بگيرين و كس ديگه اي اونو بهتون نده.

خلاصه خيلي زبل و بلا شدين عاشقتونم شيرين شيريناي مامان

 

مامي زهره

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان آرتین
6 شهریور 93 8:53
وای وای وای چه نازن.هزارماشاالله خداحفظتون کنه. به وب ماهم بیایین.