پرنیان و پانیاپرنیان و پانیا، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

پروانه های زیبا پرنیان و پانیا

بهترین همسر دنیا

 امیر عزیزم این روزها خیلی به فکر منی نگرانی هاتو نسبت به خودم از تو چشمای مهربونت میفهمم. اینکه به خاطر من و تنها نبودنم تو این روزها از کارها و مشغله هات دست کشیدی تا کنارم باشی و لحظه ها رو با هم سپری کنیم. بهترین خوردنی ها و امکاناتو برام فراهم می کنی و کلی با هم تفریح میریم. با همه سختی هاش اما بودن در کنار تو و دیدن اینهمه مهربونی بی دریغ و انرژی های مثبتت این دورانو برام آسون می کنه. هر روز آبمیوه تازه برام درست می کنی و نینی هامونم از دست پخت باباشون کلی تپل می شن. کافیه یه چیزی هوس کنم سه سوته رو میزه. با همه خستگیت وقتی میرسی خونه تمام کارهای منو انجام میدی. این روزا کلی از تکون این شیطون بلاها ذوق زده میشی و باهاشو...
11 آذر 1391

جنسیت نی نی ها

امروز دل تو دلم نیس دیگه. بی صبرانه منتظر سونوگرافی هستیم. البته مهربون همسر مثل همیشه در نهایت آرامش به من میگن فقط مهم اینه که سالم باشن و به بیشتر از این هم فکر نکن. داشتم با خودم فكر ميكردم همه ايت حرفا درست ولي كاش خدامنو به آرزوي ديرينم برسونه و يه دختر به من بده.... تو همين احوالات و افكار بودم كه دكتر به من گفت به آرزوت رسيدي  خانم دكتر اونم نه يكي كه دوتا دخمل ناز خدا بهتون داده.   پيشنهاد هم كرد كه اسمشونو بذارين درسا و گلسا. من كه از خوشحالي تو پوست خودم نمي گنجيدم چشمام پر شده بود از اشك و با همه وجودم خدارو شكر كردم. آخه از خيلي ها شنيده بودم كه مي گفتن دوقلوها خوبه كه همجنس باشن و دلايل جالب و منط...
14 آبان 1391

حس قشنگ مادر شدن

از همون روزی که خبر بارداری دوقلو مو شنیدم با خودم تصمیم گرفتم مامان  قدرتمندی باشم و حسابی به خودم برسم تا نی نی هام تپل مپل بشن و خوب رشد کنن واسه همین به اصرار مامان و بابا بار و بندیل چند ماه زندگیو بستیم و رفتیم خونه پدری. از طرفی اینجوری دیگه همسرم از بابت من خیالش راحته و می دونه که حسابی به من میرسم و منم تنها نیستم. همین روزا تصمیم دارم برم مرخصی زایمان بگیرم و بیشتر به نی نی ها برسم آخه یکی که نیستن دیگه!  امروز اولین تکون های نفسامو حس کردم. وااااااااااااااااای چقدر باحال تکون میخورین عزیزای من. ولی همینجا به یه چیزی اعتراف کنم یکی تون خیلی بلاست و مدام وول میزنه ولی اون یکی حرکات مهربون تری داره و د...
10 مهر 1391

سونو NT

امروز رفتیم سونو  خوشبختانه همه ایندکس های حیاتی تون عالی بود. یکی از شیطون بلاها شصتش توی دهنش بود. و نظر دکتر به خودش جلب کرد. ای نی نی شکمو     مامی زهره ...
19 شهريور 1391

یه اتفاق غافلگیر کننده

وقتی که جواب آزمایش و گرفتم یه کم شوکه شدم چون اصلا تو اون رنج تعریف شده برای بارداری نبود. اولش هزارتا فکر و خیال جورواجور به سرم زد که نکنه من مبتلا به بیماری خاصی شدم (اسمشو نمیارم) با ترس و لرز رفتم پیش دکترم اونم با دیدن برگه سریعا به من نگاهی کرد و با یه لبخند بامزه گفت وا و تو چند قلو داری دختر؟ باید سونو شی؟ ما که از شدت ترس و تعجب نفسمون تو سینه حبس شده بود گفتیم چند قلو؟!!!!! احساس کردم دنیا رو سرم خراب شد. درسته دلم نی نی میخواست ولی نه چندتا!  تموم امید و آرزوهای کاری و تحقیقی که واسه انجام تزم داشتم نقش بر آب شد و نمی دونستم چی باید بگم و چکار باید بکنم؟! هفته بعد رفتیم برای سونو و دکتر گفت که صدای دوت...
14 مرداد 1391

من باردارم

چند روزی بود صبح ها که از خواب بیدار می شدم سرم گیج می رفت.  از همه مهمتر اینکه من عاشق شلیل هستم منتها چند وقتیه از شلیل بدم میاد یعنی اصلا هیچ حسی به خوردن اون ندارم. بوی بعضی چیزا یا حتی دیدنشون اذیتم می کنه و همش لالا دارم. خدایا یعنی من چم شده؟! دیروز به اتفاق همسر مهربون رفتیم آزمایشگاه قرار شد بعدازظهر بریم جوابو بگیریم. بهههله درس حدس زدین من مامان شدم. هوراااااااا مامااااااان !  به قول دختر خالم مامان زوزوی کوچولو. واقعا باورش برام سخت بود و ازون جالب تر اینکه درست از همون موقع حسم و نگاهم به همه چیز عوض شد. مثل یه پیشامد تکون دهنده! عجیبه نه؟ اینارو قبلا زیاد از این و اون شنیده بودم ولی کی بود باور ک...
5 مرداد 1391

باید بیشتر بدونم

چند وقتیه افتادم تو خط کتاب خریدن و مطالعه. فکر میکنم همون طور که برای هر کاری مقدمات لازمه بچه دار شدن هم ازین موضوع مستثنی نیس. کلی کتاب خریدم، مادر کافی، فرزند صالح، تغذیه دوران برداری، در انتظار کودکی هستم، نه ماه انتظار، بایدها و نبایدهای بارداری، کودک خلاق، تربیت فرزند، چگونه از کودک خود مراقبت کنیم، وووووووو کلی کتابهای دیگه   این دورانم واسه خودش کیفی داره ها... مامی زهره ...
20 خرداد 1391

دلم ني ني مي خواد

این روزا با وجود همه گرفتاری های کاری و شروع تز مقطع دکتری تخصصی احساس می کنم خیلی تنهام بهتره بگم دنبال یه چیزی می گردم که برام تازه باشه  و منو ازین یکنواختی نجات بده. آره درست حدس زدی دوستم دلم نی نی می خواد.  دوس دارم یه روزی مامان بشم مامان زهره. فکرشو کن!     نمی دونم قیافم چقدر عوض می شه یا چه حسی به من دست میده ولی خوب منم دل دارم دیگهههههههه نی نی میخوام. بقیه اشم اصلا مهم نی.... همیشه آرزو داشتم یه خواهر می داشتم که هم صحبتم میشد اگرچه همیشه دور و اطرافم پر بود از دوستای خوب و یه خونواده مهربون. واسه همین شاید باورتون نشه چقدر عاشق دختر بچه های گوگولی و ملوسم. خداکنه یه روزی دخمل...
15 خرداد 1391